ما صد نفر بوديم, آن ها دو نفر بودند همراه
در زمان قاجاريه يك فوج سرباز مامور سركوب يك عده اشرار شدند .
در عرض راه همين كه لشكر به گردنه اي رسيد دو نفر دزد از ترس جان خود به آن ها حمله وشليك كردند.
سربازان بر اثر ظلم و فساد حاكم بر مملكت انگيزه و شجاعتي براي جنگيدن نداشتنداز شدت وحشت و ترس تفنگها را بر زمين ريختند و دست ها را بالا بردند و تسليم گرديدند.
دزدان چون اين ديدند بر جسارتشان افزودند و فرود آمدند و تمام نقدينه و اشيا سبك وزن و سنگين قيمت شان را برداشتند و از پي كارشان رفتند.
وقتي اين خبر به سلطان رسيد سربازان را احضار كرد و از آن ها با خشم و غضب پرسيد : چگونه دو نفر دزد توانستندشما صد سرباز مسلح را لخت كنند؟
اندام تمامي سربازان به لرزه افتاده بود و از جواب وامانده بودند اما يك نفر كه جرات بيشتري داشت درجواب گفت:
قربان ما صد نفر بوديم تنها, آن ها دو نفر بودند همراه.
دوقرت ونيمشم باقيه
گويند سليمان نبي با جانوران در ارتباط بوده. روزي مجموع جانوران دنيا را به ضيافت خواند پيش از همه ماهي
بيرون آورد و قسمت خويش يا قورباغه اي سر از آب از سفره عام بخواست. سهمش را به او دادند بخورد و باز طلب كرد بدادند و او دوباره خواستار شدتا آنگاه كه تمام آمادگي ها و تشريفات جشن به كار او رفت وجانور هم چنان آزمند بود سليمان در كار او ماندو پرسيد:
رزق تو روزانه چه مقدار است؟
گفت:سه جرعه كه اكنون نيم جرعه ي ان مرا داده اند و منتظر دو نيم جرعه ي ديگر هست.
اين مثل را در مورد افرادي به كار مي برند بسيار طمع كارند و هرچه به آن ها دهيم شاكر نمي شوند.
دو بلا در یک زمان
منصور دوانيقي , به يكي از اعراب گفت : شكر خدا را به جاي بياوريد كه چون حكومت شما به من واگذارشد طاعون از بلاد مرتفع گرديد.
عرب گفت : خداي بلند مرتبه از آن عادل تر است كه دو بلا را هم زمان بر بندگانش بفرستد. منصور از اين سخن خجل و شرمگين شد و كينه ي آن مرد را به دل گرفت تا بالاخره او را كشت.
صد تومن را مي دادم كه بچه ام يك شب بيرون نخوابه
مردي را فرزند گم شد . منادي پشت منادي به كوي و برزن فرستاد و هرساعت مژده يابنده را افزايش مي داد و تانزديك غروب مژده گاني به100 تومان رسيد .
آن كه كودك را يافته بود, گمان كردكه هرچه در دادن طفل دير كند , مژده گانيش بيشتر مي شود .چون صبح شد اثري از مناديان نديد ناچار خود نزد پدر رفت مطالبه 100 تومان مژدگاني را كرد.
پدر گفت: 100تومان را زماني مي دادم كه بچه ام يك شب بيرون نخوابد.
نظرات شما عزیزان: